استاد محمّد قطب
بعد از خواندن این حدیث تصویری بس شگفتانگیز در ذهن آدمی تداعی میشود... کشتی که در این تصویر زنده تماشای، روشن، تعبیر پذیر، ریبا و ابداعگرانه به عنوان تشبیه آمده است و همانا این حیات است که در امواج پر تلاطم به سیر و حرکت است و دمی آرام نمیگیرد به محض این که رو به آرامش بیاورد تلاطم و حرکتی تازه آن را به حرکت در میآورد در این موجهای پر تلاطم هرگز سلامتی و آرامش و اطمینان به دست نمیآید مگر آنگاه که شخصی از رفتار و عمل خویش مراقبت کند و در راه مقصدش مدام بیدار باشد. و جامعه بسان کشتی است... نیکان و فاسدان بیکسان بر آن نشستهاند بیداران و به خواب غفلت شدگان همسان هم در آن به سر میبرند این کشتی همگان را در بر میگیرد و بهسوی مقصد و جهتی بیانتها به پیش میتازد... -این کشتی از سویی محکوم به تحمل موجهای پرخروش و تند بادها و از سوی دیگر محکوم میل کشتیبان و هدفی است که به سوی آن میرود –در اثر موجها و ضربتهای که پی در پی بدان میرسد گاه به سوی چپ میچرخد و گاه به جانب راست میل میکند و شاید احتمالاً به سمت جلو به راه خود برود و یا حتی در آب غرق شود... بسیاری از مردم که در حال مستی به سر میبرند این حقیقت را فراموش میکنند و موقعیت خود را در کشتی حیات و یا در کشتی جامعه فراموش کردهاند و چنین میپندارند که مدام در خشکی و به صورت ثابت و بی حرکت قرار دارند و در جای خویش بدون نوسان و اضطراب میخکوب شدهاند و بدین سبب است که طغیان و آشوبگری آنان را در چنگ خود میگیرد.
آگر این مغرور و مستکبر بهیاد آورد که کشتی زندگی آنها به حالت ثابت در نقطهای بر خشکی نیست و برای همیشه در جایگاه خود باقی نمیماند و سلطه و قدرتش جاودانه نیست بلکه کار او بسان سفر کوتاه در یای است که بر کشتی حیات اتفاق میافتد... اگر این واقعه را بهیاد آورد هرگز را عصیانگری و استکبار پیشه نمیکند و به غرور و خود بزرگبینیگرفتار نمیشود و هیچ گاه به قدرت و تسلط نابابود شدنی خویش در مقام حقیقت جاویدان خداوندی نمیایستد بلکه به سوی همان قدرت و همان منبع اصیل حقیقت که بر این هستی حاکم است باز میگردد و از او الهام میگیرد و از او ارشاد و هدایت میخواهد و در سمت و جهت راه و چراغی که برای هدایت مردم نهاده است به پیش میرود.
این طاغی عصیانگر بیاد آورد که هیچ گاه به طور ثابت بر خشکی میخکوب نشده است بلکه به شتاب بر امواج اقیانوس میگذرد... و هر حرکت و نوسانی که در دریا پیش میآید بر کشتی او اثر میگذارد و سبب نا آرامی و اظطراب او میگردد... اگر این همه را بهیاد آورد هرگز نفس خویش را به شهوات و انحرافات تسلیم نمیکند و در عوض برای هر گام و حرکت خویشتن حسابی منظور میکند و هر حرکت را موشکافانه باز بینی میکند تا مبادا خود و دیگران را به خطر در اندازد... اما این مستی و غفلتی است که سایههای خود را بر بشریت میافشاند...
تنها آنان که ایمان آوردهاند و تقوا پیشه کردهاند و خداوند شان را شناختهاند و به راه هدایت او رفتهاند از این لغزش در امانند.
رسول خدا(ص) از این غفلت که بر دل بشریت سایه میافکند و قلب مردمان را به تاریکی میکشاند آگاه بود مردم را برحذر میداشت و ایشان را با تصویرهای گوناگون از آن حجاب سیاه بر دل مینشست آشنا میکرد و یکی از شگفت انگیز ترین تصویرهای او در این میان همین حدیث کشتی رونده بر دریای خروشان است...
هنگامی که زمینداران به خود میگفتند: ما مالک زمین و هر آنچه در اوست هستیم.
زمانی که سرمایه داران به خود میگفتند: ما مالک کارخانهها هستیم و تمامیکارگران این کار خانهها بردگان ما به شمار میروند...
آنگاه که کشیشان میگفتند: ما ما لک همهی حیات هستیم و تمامیرعیت بندگان ما شمرده میشوند...
و چون دیگران –دیگر ستمگران –به خود چنین گفتند: همهی سخنانشان جز یک نتیجه چیزی به دنبال نداشت: و ان سرنگونی کشتی، خلل رسیدن به آن و غرق شدن تمامیسرنشینان آن از مالکان تا بردگان بود!
به انقلابات پر تراکم و زلزله افکن که بر گستره زمین رخ میدهد بنگرید! از آن گونه انقلابها که سرها را از تنها جدا میکند و سیل خون به راه میاندازد. به جنگهای خانمان سوز و ویران ساز بنگرید که خشک و تر را بهیکسان میسوزانند و زندگی را زهر آگین میکنند و این همان سر انجام حتمیو سیر طبیعی ضربتهای دم بدمیاست که پیکرهی کشتی را سوراخ میکند و آب را در آن جاری میسازد...
آن جوان که مست غرور است و سیل شهوتها او را به انحراف کشانده از جای بر میخیزد و به خویشتن میگوید! کیست که در برابر من میایستد و مانع از انجام کار میگردد؟ هر چه بخواهم میکنم و کسی را بر من حق امر و نهی نیست! مردم نیز او را به خود وا میگذارند! تا فسق و فجور و فساد او جامعه را فرا بگیرد. او را به سبب ترس مقامش یا از سر طمع بدین مقام رها میکنند زیرا که از زمرهی بزرگان و مال داران است. یا رهایش میکنند بدین سبب که مقامش بی ارزش است و در عین حال انحرافش را ناچیز میشمارند و سر انجام راهش را هیچ میانکارند و بی اعتنا بدان مینگرند.
و یا آن جوانی که در پی توجیه فسق و فجور خویش میگوید: مگر من به تنهای میتوانم بر جامعه اثر بگذارم: آیا جز این است که من قطرهای از یک اقیانوس عظیم به شمار میروم؟ پس بگذار قطرهای زهری باشد! یک قطره چگونه میتواند اقیانوس عظیمیرا به فساد دچار کند؟ آیا بوسهای زودگذر در آغوش کشیدنی پنهان و در تاریکی دور از چشمان دیگران یا ساعتی خلوت گذیدن و از هم لذت بردن میتواند بر جامعه اثر بگذارد و سبب فساد اخلاق شود؟ ! و...
لیکن خود را فراموش میکند... و چشم پو شندگان از کردار او نیز فراموش میکنند... او خود را فردی تنها در جامعه به تصور میآورد –قطرهای از دریای عظیم –خود را از یاد میبرد و مردمان نیز او را از یاد میبرند و هر کس که بدین گونه سخن گوید و قطرهای زهر بر در یا بیفزاید... بهیقین سر انجام تمامیدریا زهر آگین خواهد شد.
و شاید این جوان بیش از اینها پر مدعای کند و به خود یا به مردمان بگوید: آیا من به تنهای خواهم توانست جامعهی فاسد را اصلاح کنم؟ جامعهای که سر به فساد گذاشته و همه چیزش به پایان رسیده است وگیرم که هم اکنون خود به تنهای از جنایت دست کشیدم، راه شکیبای پیشگرفتم بر هوای نفس چیره شدم و اعصاب خویش را فرسودم... سر انجام همهی اینها چه سودی خواهند داشت؟ به تنهای خواهم سوخت و اعصابم فرسوده خواهد شد و دیگران به لذت خود خواهند رسید و به عیش و نوش ادامه میدهند. . و شاید درست باشد!
اما آن روز که نخستین آدمیراه فساد پیشه کرد و مردم او را به خود واگذاشتند چنین نبود! هنگامی که نخستین فتنهانگیز سر کشی کرد و در کشتی جامعه روزنهای پدید آورد و کسی مانع او نشد. هنگامیکه نخستین خطا کار قانون شکن احکام عادات و سنتهای جامعه را بر هم زد بدین گمان که به مردم زیانی نمیرساند و تنها محدودهی خود را مخدوش میکند و آزاد است تا هر چه بخواهد در محدودهی خود انجام بدهد. . آنگاه که سخن آن جوان فاسد درست در آید که... چون جامعه بدان حد از فساد در آید که خود داری یک تن از کار فاسد نتواند جامعه را اصلاح کند و پالوده گی وجدان و ضمیر یک تن کار ساز نباشد و...
در این هنگام است که قوانین الهی و سنتهای طبیعی مصداق پیدا میکنند و سخن رسول خدا (ص)جامعه عمل به خود میپوشد... جامعه از پا در میآید، از هم میپاشد و کشتی در آب غرق میشود.
چون دخترکی مغرور و ویرانگر دلها با غمزه سخن میگوید و راه رفتنش تحریک آمیز باشد و هر گوشهای از تن خود را عریان کند و خود را در معرض تماشای این و آن بگذارد و نیروهای شهوانی آنان را تحریک نماید... و به خود بگوید چه کسی میتواند مانع رفتارم بشود؟ هر چه بخواهم میکنم و هیچ کس را توان آن نیست تا به من امر و نهی کند.
مردم نیز او را به خود وا میگذارند!
شاید در جهت توجیه کارش به خود یا مردم بگوید: چه باید کرد؟ آیا خواستههای نفسانی خود را خفه کنم و همچون کشیشان غریزه را در خود بکشم؟ میخواهم آزاد باشم میخواهم از لذتهای حیات بهره بر گیرم این حق من است این خواسته طبیعی را چگونه به دست بیاورم؟ چگونه میتوان آن را پاک شده به دست آورد؟ مگر مردم به چشم خود نمیبینند جامعه فاسد شده و پیش از پیش در فساد و تباهی غوطه ور است؟ اگر من به تنهای پاک شوم چگونه بتوانم زندگیم را ادامه بدهم؟ از چه راه میتوانم سهم مشروع لذت، شادی معنوی دل و و لذت جسمیو لذت زندگی را به دست آورم؟ آیا این من هستم که جوانان را به فساد میکشانم یا آنان خود یا آنان خود به دور فسادند؟ آنان که خودگرگانی هستند و به شکار آن دختر ساده دل میروند که افسون و حیلههاشان را در نمییابد و تورهای گسترده شان را حس نمیکند پس من در جامعه یک استثنا نیستم و هرگز جوانان را از این راه و جریان –انحرافی –باز نمیدارم!
ممکن است در سخن این دختر کلامیاز حقیقت وجود داشته باشد. اما نخستین با ر که او به فسق و فجور دست زد و مردم او را رها کردند این امر هیچ اساسی از حقیقت و درستی در بر نداشت. در آن روزگار هنگامیکه نخستین دختر با زیر پا گذاشتنتمام آداب و رسوم اخلاق و با به مسخرهگرفتن تمامیارزشها بدان هوس ورزید... انگاه که او جایگاه خود را در کشتی سوراخ کرد و گفت این جایگاه من است و به هیچ کس ارتباطی ندارد که من چه میکنم و هنگامیکه سخن آن دختر عملی شد و به صورت یک حقیقت در آمد... و زمانی که جامعه تا اندازه به راه فسق و فساد رود که آن دختر در یابد لذت و تمتع مشروعی که باید از حیات خود ببرد در دسترس او نیست... آنگاه است که سنت خداوند ی راست در میآید و نشانههای فروپاشی و اضمحلال آشکار میشود.
نویسندهای قلم به دست میگیرد و فساد و بد کاری را در چشم مردم زیبا وانمود میکند و چنین میگوید: من آزادم تا هر چه بخواهم بنویسم این آزادی بیان و قلم است؟ هر آنچه به نظرم آید مینویسم نه به کسی ارتباط دارد و نه کسی میتواند از آن جلو گیری کند و مردم نیز او را به خود وا میگذارند!
وا میگذارند تا فساد را بروی زمین بگسترانند و زهرهای خود را در نفسها بریزد یا آنکه کارش را سبک و ناچیز میشمارند و با نگاه حقارت بار به آن مینگرند و چنان سرگرم وظیفههای زندگی میشوند که از او غافل میمانند و شانهها را به منظور بی اهمیت بودن موضوع بالا میاندازند و میگویند مگر چه ربطی به ما دارد؟
این نویسنده به شهرت و معروفیت میرسد... از ثروتها استفاده میکند و در محافل معین نفوذ و محبوبیت به دست میآورد...
و هیچ شگفت انگیز نیست که همچون بازرگانانی باشد که مواد مخدر و ناموس میفروشند و به شهرت و ثروت خود میاندیشند تا به آن برسند.
موفقیت و پیروزی این یکی سبب فریب دیگر نویسندگان میشود و به سوی فساد و تباهی و جنایتشان میکشاند اما ایشان خود را مترقی میپندارند و دارندهی پیامیمقدس میدانند که نابود کنندهی عادتهای پوسیده جامعهی کهنه و فذاهم آورندهی مقدمات جاوعهی جدید است.
شاید نویسندهیا صاحب نشریهای به هر دری بزند تا جنایت خویش را توجیه کند و آن را در نزد مردم طبیعی جلوه دهد و بگویه: چه کنم؟ مسمومیت تمامیفضا را انباشته است کتاب خوانان دیگر به خواندن مطالب ادبی و سخنهای پاک و روشن روی نمیآورند آنان به خواندن نشریات جنسی و داستانها و اندیشههای از این دست خوگرفتهاند و مطالب دیگر جز این گونه دستاوردها مؤثر نیست. فض کنید نشریهای ارزشمند منتشر کردم حال چرخ زندگیم را چگونه بچرخانم؟ چه کسی نوشتههای آن را خواهد خواند؟ هزینهی این کار از کجا به دست میآید؟ آیا به چنین کاری دست زدن چیزی جز خودکشی میتواند باشد؟ آیا جز این است که ساده لوحی و خامیمرا نشان میدهد! یا یک دیوانگی به حساب میآید که هیچ عاقلی بدان دست نمیزند؟ از سوی دیگر یک نویسندهیا یک نشریه در مقابل جریان مسموم جامعه تا چه حد میتواند کارای داشته باشد؟ آیا بجز شماتت دیگران و سرشگستگی به دلیل عدم موفقیت و ورشکست شدن اثر دیگری خواهد داشت؟
شاید این سخن درست باشد!
اما روزی که نخستین نویسنده مردم را به فساد و تباهی فرا خواند و آنان او را به خود واگذاشتند چنین نبود آن روز که مردمان شانههای خویش را به نشانهی بی مبالاتی تکان دتدند و گفتند به ما چه ربطی دارد؟
آنگاه که کار بدان جا رسد... زمانی کهیک نویسنده متعهد میبیند مردم آثار و نوشتههایش را نمیخوانند و او را تشویق نمیکنند یا نشریهای که منتشر میکند کسی از آن استقبالی به عمل نمیآورد... روزی کهیک نشریهی پاک و ارزشمند نتواند به زندگی مطبو عاتی خویش ادامه دهد... آنگاه است که کشتی حیات از آب پر میشود و از بسیاری عیب به سوی اضطراب و بی ثباتی میرود... و قانون و سنت خداوندی که برروی زمین حکم فرما است بر او جاری میشود و سقرط آن را اعلام میکند.
پدری که بخوردار از شخصیتی ضعیف است و زن بر او تسلط دارد یا سست مایگی و لذتهای مادی و عیش و نوش بر او چیره است... فرزندان خویش را بدون نظارت و مراقبت رها میکند تا هر چه بخواهند بکنند و چنین میگوید: انان فرزندان من هستند و من آزادم تا هر گونه بخواهم رفتار کنم و با آنان مماشات داشته باشم و هیچ کس را با ما حق امر و نهی نیست!
مردم نیز او را به خود وا میگذارند... و یا از سر تملق و چاپلوسی و یا به سبب بی مبالاتی به جریان او مینگرند و تأثیر کردارش را بر جامعه دست کم میگیرند و میگویند: سرانجام خود به زیانگرفتار خواهند آمد و هیچ ربطی به ما ندارد!
فرزندان او در نبود قانون و مقررات خوش گذرانی میکنند...
خوش گذرانی از جهت بی قید و بند بودن و سر پیچی از ظابطهها و مقررات و زیر پا نهادن آدایب و رسوم و اخلاق اجتماعی و...
و از به پستی در افتادن و سقوط کردن لذت میبرند و به خوشی میرسند و این استمناء و لذت جوی بی تردید از برای طبایع و مزاجهای منحرف و شخصیتهای دگرگونه و ناهنجار است! زیرا روشن است که فرد ناهنجار و ناقص هنگامیکه از راه صواب به کمال نرسد و جهت سالمیرا برای تکمیل شخصیت خود نپیماید میل به انحراف میکند و جهت سقو ط را در پیش میگیرد و راه منحرفانه را راهی سالم میپندارد و احساس میکند که در این راه منحرف «میوهاش» رسیده و به دست آمده است و لذت بردن و تشخیص دادن خوب از بد در همین راه کسب میگردد.
بی تردید این گونه لذت بردن و خوشی کردن جوانان و فرزندان دیگر را میفریبد و به چنین راهی میکشاند... آنان در این راه لذت مورد نظرشان را مییابند و رشد و نمو منحرفانه و گزینش افراد و دوستان را با این ملاک ارزیابی میکنند ودر پایان روح تمرد و عصیانگری سرپیچی از حدود و مقررات و اخلاق خانوادگی و زیر پا نهادن حرمت پدر و مادر را در ان میدمند... . پسر به پدر خود میگوید تو مرتجع و عقب ماندهای پا را زا حدود خویش فراتر میگذارد و میگوید: آیا میدانی که من کیستم که روبروی تو ایستاده ام... ؟ ؟ من کودک نیستم همچون تو مردی هستم من مسؤل خویشتن هستم میخواهی با این پولی که به من میدهی به راه تو برم؟ هرگز نخواهی توانست تو مجبوری خرج زندگی مرا بدهی و به هیچ صورت قدرت دخالت در مسائل مرا نداری من خود سود و زیان خویش را در مییابم با ذهنی تازه و باز شده از بندها و بگونهای متامل زندگی میکنم هر آنچه را که در جامعه میگذرد میدانم و نسبت به آن آینده نگری میکنم... به سمت جلو مینگرم... پس تو هیچ گونه حاکمیت و قدرتی بر من نداری!
و دختر به مادر میگوید: در کجا زندگی میکنید! شما با ذهن پوسیدهی نسلهای گذشته... نسلهای عقب مانده... وواپسگرا به سر میبری! ... اما من با ذهنی باز و رها میزیم از من چه میخواهید؟ آیا گمان میبرید که بر کار من ناظرید و میتوانید از کارهایم جلو گیری کنید؟ آیا قیومیت شما بر من میتواند ما را از راه باز دارد؟ این من هستم که قیوم خویشتن هستم و بر اخلاق و کردار خود ناظرم! اخلاق در لباس و پوشیدن و کنارهگرفتن از جامعه نیست! چه پیش میآید اگر من بازوان خویش را برهنه کنم و پاهایم را هویدا سازم اگر گوشهای از سینه خویش را باز بنمایم؟ آیا از تن من چیزی کاسته میشود؟ و اگر جوانان در اره و خیابان به من نگریستند و یا متلکی گفتند چه پیش خواهد آمد؟ آیا زمین ویران خواهد شد شما با ذهنی خشک و بست نگاه میکنید! از مفهوم دگرگونی و تکامل حیات هیچ نمیدانید! در هر حال ارادهی این کار با من است من خود تصمیم گیرنده هستم و کسی را بر من حق امر و نهی نیست!
پدران و مادران با دیدن این ماجراها مینالند و شکوه میکنند. شکایت از عصیان فرزندان و این که دیگر نمیتوانند آنان را به راه راست بازگردانند! میگویند چون جامعه فاسد است فرزندان ما فاسد و عصیانگر شدهاند! شاید این سخن درست باشد!
آما آنگاه که نخستین نسل از فرزندان به فسادگرویدند و پدران آنها را به خود واگذاشتند تا فاسد شوند کار بدینسان نبود!
هنگامیکه چنین وضعی پیش آید... وقتی فرزندان از بندها برهند و انظباط را نادیده بگیرند؛ پدران و مادران نمیتوانند رفتار آنها را به نظم در آورند و آموزگاران هم بر ایشان چیرگی نخواهند یافت؛ زیرا این پدران و مادران بودند که کار تربیت آموزگاران و مربیان را بی اثر کردند... و بدین گونه است که سنت و آیین گذشته به کناری میرود و مجازات حتمیروی میدهد و این جا است که کشتی از بسیاری سوراخهائی که در آن ایجاد شده و عیبی در آن راهیافته است به تمامیغرف میشود!
دانشآموز در امتحان راه تقلب را در پیش میگیرد و کار خویش را چنین توجیه میکند: هر چه بخواهم میکنم و کسی را یارای آن نیست تا مرا از کارم باز دارد.
مردمان نیز او را به خویش وا مینهند!
از سر دلسوزی با آینده یا از روی نا چیز انگاشت گناهش او را به خود وا میگذارند! دانش آموز هم به کلاس بالاتر میرود از این قبولی لذت میبرد! یک قبولی ساده و بی دردسر... این پذیرفته شدن دیگران را میفریبد... آنان که نیز همچون او در پی برهم زدن نظم و مقررات گام میزنند تمام سال را به خوشگذرانی و بیکاری و ولگردی در خیابانها سپری میکند؛ چونان سگان بی صاحب در پی دختران میافتند... سپس در هفتهی پایان سال تقلبها را برای امتحان آماده میکنند –دیگران –آنان که در کار خود شرافتمندند در مییابند که حقشان پایمال شده است! چه تمامیسال را به تلاش و بی خوابی گذراندهاند و اما با همهی کوشائی و درست کاری و نشاط بدان درجه از پیروزی تقلب کنندگان هم دست نیافتهاند؟
لاجرم ایشان خود را از نشاط و کوشش در راه کار و علم کنار میکشند و به سلک حیلهگران و متقلبا ن در میآیند!
پس خواهی دید کارمندی که در سر وقت مقرر درسر کار خویش حاضر میشود و در پایان وقت اداری دست از کار بکشد –بدان شرط که به هنگام حضور و غیاب به شدت از او مراقبت نشود –در تمامی مدت ساعات اداری کاری از او ساخته نیست!
پس خواهی دید که مهندسی که استانداردهای امور ساختمانی را که به درستی به کار برده شدهاند نمیپذیرد و یا استانداردهای درست و کامل مربوط به امور بهداشتی را مورد توجه قرار نمیدهد اما اگر دست در جیب خود کردی و حق و حساب او را پرداختی بدون کمتریت توجه به شرایط استانداردهای یاد شده کار تو را قبول میکند!
و بنا بر این طبیبی که میتواند با یک بار معاینه بیمار خود را کاملاً معاینه کند معالجه و رفت و آمد بیمار را چنان به درازا میکشاند تا برای هر بار معاینه ویزیت جدیدی بخواهد و پول بیشتری بگیرد. و همچنین در پی او کارخانهی داروسازی که با او همکاری دارد یا وارد کنندگان دارو برای در آمد بیشتر و به جیب زدن پول بیشتر میکوشند و... همه فریبکار
تمامی اینان همان دانش آموزانی بودند که مردم انها را به خود وا نهادند و در باره شان غفلت کردند.
آنگاه چونان فریبکاران به صورت یک داد و ستد عادی در آیند پس جامعه به سقوط دچار خواهد شد و به پرتگاه نیستی در خواهد افتاد!
کارمندی که رشوه میگیرد... . به خود خواهد گفت: چه کسی حق دارد بر کار من خرده بگیرد؟ هر انچه خود بخواهم میکنم اختیار کار خود را دارم و کسی را بر من حق امر و نهی نیست! مردم نیز سخنی نمیگویند و او را به خویش وا مینهند.
به خویشش وا مینهند زیرا به سودی که به وسیلهی او به دست میآورند سخت نیاز مندند. و یا از سر ترس رهایش میکنند و همینطور اگر از صاحب منصبان و وجیه الملکان باشد. آن رشوه خوار سودهای کلان میبرد... و ثروت عظیم و آسان و راه به چنگ آوردن پول تضمین شده را مییابد...
این گونه ثروت را به چنگ آوردن کارمندان دیگر را میفریبد و ایشان را به سوی رشوه خواری میکشاند... انان از این آبشخور پستی و سر چشمهی پلیدی مینوشند و در خون نیازمندان در میغلتند.
موج شدید رشوه خواری به بالاترین حد خود میرسد... تا بدانجا که تمامیکارها به دست رشوه خواران صورت میگیرد و دیگر درها بر صاحبان حق بسته میشود.
شاید هم کارمندی به دستو پا افتد ت جنایت خود را توجیه کند و رشوه خواری را به خود یا به مردم بقبولاند و کار خود را بدینگونه جلوه دهد: مگر تنها من رشوه میگیرم؟ مگر تنها من مفاسد را ترویج میکنم؟ فرض کنیم که من به تنهای از پستیها و پلیدیها دست شستم... آیا کارها و مصالح مردم روبراه و درها بر انان گشوده خواهد شد؟ آن چه پیش خواهد آمد تنها این است که خود را از در امد آسان و راحت محروم میکنم و از آن پس در فقر همواره به سر خواهم برد من که صاحب چند سر نان خور و دارای زن و بچه هستم همیشه در تهی دستی روزگار خواهم گذراند.
اما روز نخست که رشوه خواری آغاز شد چنین نبود. مردم باچشم پوشی و اغماض کردن، بیشتر رشوه خواران را با این کار تشویق و ترغیب کردند.
و چون کار بدینجا رسید... چون رشوه خواری اصل بشمار آید و پاکی و امنتداری یک حالت غیر عادی و استثائی قلمداد شود... آنگاه است که بزرگترین اضطراب و تکانهای زازله افکن بر پیکرهی جامعه خواهد رسید و ان را از ریشه بر خواهد کند. و دیری نخواهد پائید که از هم بپاشد و به درهی سقوط و انحطاط واژگون شود...
سخن رسول خدا (ص)و پند و حکمت او راست بود که فرمود:
(آنچه بسیار مستی بیاورد اندکش نیز حرام خواهد بود... )
(امر به معروف و نهی از منکر کنید پیش از آنکه دعایتان مستجاب نشود... )
داستان کشتی و دو حکایتی که گذشت یکجا بهیاد میآورد و افزون بر این مفاهیمیدیگر را بدان میافزاید که شایسته تدبیر و اندیشه است... نخستین مطلبیکه در این حکایت نظر را به خود جلب میکند این است که رسول خدا (ص) سرنشینان کشتی را بر حسب موقعیت اجتماعی –جماعتی را بالا دست و جماعتی را فرو دست –و طبقه ثروتمند و طبقهی تهی دست؛ متواضعان و درویشان ظاهر سازان و خود نمایان... تقسیم نکرد. و اربابان را بزرگان جماعت بشمار نیاورد و تودهی مردمان را در مقام تهی دستان و بی ارزشان جماعت قرار نداد... اینسان تقسیم بندیها از پیامبری که حکمت و پند خداوند را بر زبان آورد و رسالت پروردگار را به مردمان عرضه داشت هرگز و هیچگاه دیده نشد.
بزرگان و زعمای خود بر حسب سرنوشت خداوند و پیامبرش آنان اند که حدود احکام خداوندی را پاس میدارند آن کسانند که حدود شریعت را جاری میکنند و آنان که به هدایت و رهنمون خداوند رستگاری یافتهاند. حال مقام و پایگاه اجتماعی اینان هر چه میخواهد باشد. نیرومندی و توان حقیقی نه از میان جهان مادیگرفته میشود و نه از ارزشهای عالم خاکی به دست میآید از عالم ملکوتی بریده و گسسته است؛ بلکه این همه از نعمت پروردگار و ایمان و باور و بر اساس قدر دانی و شناخت در جات ایمان با اوست.
و لاتهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین
«خود را ناچیز نینگارید به خویشتن اندوه راه ندهید اگر شما از زمرهی ایمان آورندگانید.»
اما آنان که حدود خداوندی را پاس نداشتند فرو افتادنداینان عصیانگران و منحرفانند که عصیان و انحرافشان از هر سو روشن است بی آنکه به مرتبهی ظاهری و مقام ساختگی آنان در اجتماع کار داشته باشیم زیرا این پایگاه اجتماعی هیچ ارزش و اعتباری ندارد و نمیتواند آدمیرا از عذاب خداوند ی برهاند یا اورا از انحراف بدور دارد و بلکه نه در جهان زمینی میتواند کار ای داشته باشد و نه قادر است از اجرای به موقع قوانین الهی و سرانجام حتمیآن جلوگیری کند! مثلاًهنگامیکه کشتی از بسیاری بار گناه و فساد غرق میشود اربابان نمیتوانند به تودهی مردمان بگویند: اینک شما غرق شوید تا ما از غرقاب برهیم! و اینجا است که رسول خدا (ص)از مؤمنان نگاهدارندهی حدود و احکان خدای میخواهد تا باز دارندهی کسانی باشند تا پاسدار احکام نیستند وظیفهی شان به پیروزیهای ظاهر فریب اجتماعی محدود نمیکند بلکه خواستار پیروزی حقیقی و مرتبهای بلند برای کشتی حیات و جامعه است تا بدانجا که ایمانشان استوار و پابر جا است و قدرتی حقیقی و نیرومند بشمار میروند قدرتی که دست جنایتگران را میبندد و بازدارندهی کسانی میشود ک احکام را بازیچهی خویش قرار دادهاند این است مأموریت مؤمان که بایست بدان آگاه باشند وبی توجه به موقعیت طبقاتی ثروتمندی یا تهیدستی ریاست یا مرئوسی و... آن رل بنگرد زیرا این ارزشها نمیتوانند به آزمون گرفته شوند.
مطلب دوم که از حکایت بر میآید همانا وجه اشتراک در مصلاحتهای جامعه است هر چند که به ظاهر این مصلحتها گونه گن جلوه کند. تمامیمثالهای که پیش از این آوردیم بهگرداگرد یک محور میچرخند که معنای ان در حدیث رسول خدا پیداست... آنان –کارمدان –منافعی در دسترس خود دارند که-به حساب دیگران –بدست میآورند و میخورند. اگر جامعه ایشان را در چنین وضع برای مدتی به حال خود بگذارد بی تردید از این سکوت جامعه در سمت تلاش و زحمت اندک و بدست آوردن وسایل شهوت و لذت و روزی آسان و راحت سود میبرند.
اما پس از گذشت زمانی دیر یا زود فساد در همه جه دامن میگسترد کشتی به اضطراب و تلاطم روی میآورد و سر انجام به غرقاب میافتد... و به هنگام غرق شدن هم ستمکاران را باخود میبرد هم ستم دیدگان را. بنا بر این در پایان کار تمامیهدفها یکی است و خطرها از برای همگان است... و بدینگونه نیست که سودها و کارها جنبههای فردی داشته باشد. هر گونه سود به همه میرسد و هر خسران دامنگیر همگان خواهد شد... هیچکس نخواهد توانست از بار وظیفه شانه خالی کند.
اینجه پرسشی در بارهی این آیه برانگیخته میشود.
ایگروه مؤمنان به خویش باز آئید آگر شما هدایت یافتید گمراهی گمراه شدگان شما را زیانی در بر نخواهد داشت مائده 105
این گونه ابهام و حیرتها برای خود مسلمانان صدر اسلام هم پیش آمد خلیفه نخستین بپا خواست به مفهوم درست کلمه مسلمانان را راه نمد و گفت: (ای مردم شما این آیه را میخوانید... و من خود سخن رسول خدا را شنیدم که گفت: اگر مردم ستمکاری را به ستمگری دیدند و اورا از کارش باز نداشتند زود خواهد بود که مجازات خداوندی دامنگیر آنان شود .
آری بر شما است که به خود باز آئید؛ بر شما است که به زیست گاه خود بپردازید و به دیگر جامعهها و یا افراد غیر مسلمان کار نداشته باشید. چه هر آنگاه که شما راه هدایت و دوستی رایافتید زیان ایشان بر شما کار ساز نخواهد بود. اما کار و کردار مسلمانان جوامع اسلامی به گونهی آن جوامع بیگانه نیست و حکم آن چیزی دیگر است.
کار و کردار افراد در جامعه اسلامیبه مثابهی مرگ و زندگی تلقی میشود سود و زیان جمع و سود زیان خود را بداند و منافع جمع را با منافع خویش یکسان شمارد و فوراًاز کار ستمگر جلو گیری کند حال ستم او هر چه باشد خواه برای خود تقاص بگیرد خواه برای جمع و بدین ترتیب تمامیجامعه در امان و رستگاری خواهد بود و اگر نهی از ستم از سر ترس یا طمع کاری و یا بی ارزش شمردن ستم باشد... در این میان بلای عظیم در جمع فرو خواهد آمد و همگان را غرق خواهد ساخت.
به سبب وحدت و اشتراک مافع فرد و جامعه میان آنان پیوند برقرار میشود پیوندهای خلل ناپذیر و ناگسستنی بسان سر نشینان کشتی یا کشتی از آسیب در امان است یا غرق خواهد شد پس چگونه ممکن است که برخی برهند و بخی غرقه شوند یا برخی برخی دیگر را ناچیز و بی ارزش بینگارد؟ این همبستگی و پیوندی که بر پایهی اشتراک منافع فرد و جمع بوجود میآید خود سودمند است که پیوند امر به معروف و نهی از منکر را نیز با خود خواهد داشت پیوند ایمان به خداند را پیوند تعاون بر اساس تقوا و نیکی، نه پیوند بر اساس گناه و دشمنی و ستمکاری.
از آنگونه پیوندها که فردایش کسی نگوید: میان من و آن دیگر چه رابطهای است؟ هر چه دلخواه اوست انجام دهد؛ و نگوید چه ارتباطی با من دارد من هرگز در کار او دخالتی نخواهم کرد! و یا دیگری در بارهی او بگوید به من چکار داری؟ هر چه بخواهم میکنم تو در کار من دخالت نکن!
این هرگز پذیرفتنی نیست! کارها و مسائل جامعه با این شیوهی برخوردها هیچ گاه دوامینخواهد داشت... میبایست بیداربود و غفلت دیگران را یاد آوری کرد و برادرانه کار اشتباهشان را هشدار داد. منظور سخن این نیست که جامعه تبدیل به عرصهای برای ستیزهها و کشمکشها و درگیریهاباشد! نه هرگز پذیرفتنی نیست! این گونه برخوردها مقصود راه ما نیست!
چه کسی بهتر از آن کسی است که به راه خدافرا بخواند و کار نیک پیشه کند و آنگاه بگوید من از زمرهی مسلمانانم؟ نیکیها و بدیها یکسان نیستند کارها را با بهترین شیوهها براهاندازید پس اگر چنین کنید آنکه با شما دشمنی میورزد از در دوستی و صمیمیت در خواهد آمد. فصلت 34-33
دعوت در راه پروردگار خویشتن را با حکمت و پند نیک توأمن کن نمل 46
این است راه...
همانا پیوندها بر پایههای مهربانی و محبت است نه بر پایهی بغض و کینه توزی پند و اندرز از این چشمه میجوشد... من برادر خویش را پند میدهم زیرا او را دوست میدارم و نیکی او را خواستارم میخواهم او را دستگیری کنم تا در آتش فرو نیفتد بدینسان او پند مرا میپذیرد چون مرا دوست میدارد و از پاکی و درستی نیتم آگاه است.
اما مچ بدکاران راگرفتن با آنکه نشانه تنبیه و خشونت را با خود دارد نباید در بردارندهی تمامیچیزها باشد! بلکه این در شمار آخرین راه و وسیلههاست انگاه که تمامیراهها بست شود و وسیلهها بی اثر شود و تنها این راه بماند!
شاید کسی از سر خیر خواهی سخن آن جوان خودسر و دختر نادان را بر زبان براند که:مگر من به تنهای میتوانم به اصلاح جامعه برخیزم؟ گیرم که مؤمن باشم و کار نیک پیشه کنم و کشتی را از غرقاب برهانم؟
نه این سخن درست نیست! هنگامیکه تو در جامعهای قرارگرفتی که در حال سقوط و تباهی است و کشتی آن زود است که به غرقاب در افتد هرگز به تنهای نخواهی توانست آن را از سقوط نهای و غرق شدن برهانی و هرگز نخواهی توانست از مهلکه رهایش سازی.
آری! اما میتوانی خویشتن را مصون بداری!
حتی در آن هنگام که قانون خداوندی به حقیقت در آید و بلای حتمیدر میرسد... حتی آنگاه که حکم حق الهی جاری میشود و کشتی در هم میشکند...
حتی در آن حالت... چه بسیار تفاوت است میان غرق شدن این یا آن کس.
یکی در فسق و فجور غرق میشود و راه به دوزخ میبرد.
و دیگری به سوی بهشت میرود زیرا شهید است.
چه کسی حاضر است روز واپسین را به دنیا بفروشد؟ در حالی که میتواند به هنگام غرق شدن بهشت را برای خود باز خرد یا آنکه آتش دوزخ را به دست آورد؟!
نظرات